- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در شهر شام
بس احـترام دیـدیم آنهـم چه احـترامی در حـال انتـقـامـند آن هم چه انتـقامی بغـض گـلو گـرفـته فـریاد داد و بـیداد یک قافله سکوت و غوغای بیکلامی اطرافمان به شادی سرگرم رفت و آمد دلشادمان نکردند حتی به یک سلامی از کوچهها و بازار در بین چشم انظار ما را عـبور دادنـد این مـردم حـرامی دلخسته از اسارت مجروح از جسارت من اینچـنیـنم و تو زخمی سنگ بامی من کـشـتـۀ نـگـاه یک مـشت لا ابـالی تو کـشـتۀ مـرام یک مشت بیمـرامی پا تا سرم کبودی؛ دور و برم یهـودی در بـین ازدحـامم آن هم چه ازدحامی با اینکه من صبورم خورده ترک غرورم لعنت به مرد شامی لعنت به مرد شامی
: امتیاز
|
ترسیم مصائب اهل بیت سلاماللهعلیهما در شهر شام
رخسار یاس و سیلی دست خزان کجا قـدّ کـمـان و قـامـت سـرو روان کـجـا ای کاش میشکـست قـلم تا نمینوشت قرآن کجا و طشت زر و خیزران کجا
: امتیاز
|
ترسیم مصائب اهل بیت سلاماللهعلیهما در شهر شام
میان شام میآید سری پشت سری دیگر به زنجیر آمده همراه سرها لشکری دیگر گذشته کاروان تا از شلوغیهای این کوچه رسیده باز هم در ازدحام مَعبری دیگر عقـیله خاک را تا میتکاند از تن طفلی به روی خاک میافتد دوباره دختری دیگر به یاد خاتم بابا سکینه با خودش میگفت: ندارد ساربان ما مگر انگـشـتری دیگر میان سنگ بارانها به جز آغوش عمه نیست برای دخـتران داغ دیده سنگـری دیگر ندارد زجر، جز زجر سه ساله در قل و زنجیر میان کوچهها تفریح از این بهتری دیگر شبیه مرتضی، زینب به روی ناقۀ عریان دوباره خطبه میخواند ولی بر منبری دیگر سـر دشمن به زیر افـتاد با تـیغ کلام او میان شام زینب کرده فتح خیبری دیگر نوشته در دل تاریخ تا روز قـیامت هـم نمیآید به قرآن مثل زینب خواهری دیگر
: امتیاز
|
ترسیم مصائب اهل بیت سلاماللهعلیهما در شهر شام
رسیده روضه به بازار شام واویلا تـمام مـرثـیـه در یک کـلام واویلا شـدند پـردهنـشـیـنـان آیـۀ تـطـهـیـر شکـنجـه در مـلأ بـار عـام واویـلا ز کـوچهها همه بوی شراب میآید رسـیـده قـافـلـه در ازدحـام واویـلا در ازدحام نظرها، سلالههای علی اسیـر و خـسته و بیاحـترام واویلا به کوچههای یهودی خبر رسانده کسی رسـیــده مـرحـلـۀ انـتــقــام واویـلا مقابل دل زینب چگونه میشکـنـند به سـنگ کـیـنه جـبـین امام واویلا
: امتیاز
|
ترسیم مصائب اهل بیت سلاماللهعلیهما در شهر شام
فــتـنـه و بـیـداد و بـلا بـود شـام سختتر از کرب و بلا بود شام قـــافــلــه تــا وارد دروازه شــد داغ جگـر سـوخـتـگـان تازه شد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در شام
همین که نـامِ بلـنـدت به هر زبان افتاد چه شور و وِلوِلهای در دل جهان افتاد برایِ ذکـرِ مـصـیـبت دلـم گرفت آتش و سیلِ گریه و ماتم به عمقِ جان افتاد به وقتِ غارت و حمله چه بر سرت آمد؟ که شمر خسته شد و خولی از توان افتاد! به روی نیزه و در جمع این حرامیها رقـیـه دیـد تـو را و نـفـس زنـان، افـتاد یزید بیشـرف امـا مـیـانِ بـزمِ شـراب به جانِ زخمِ سر و صورت و دهان افتاد به رویِ طشت طلا و به پیشِ چشم همه چـقـدر روی لـبـت ردِّ خـیـزران افتاد!
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در شام
دوباره عشق به تاراج هوشم آمده بود صدای قاری قـرآن به گـوشم آمده بود به شوق آنکه به باغ بنـفـشه سر بـزند دوبـاره هـمـسفر گـلفـروشم آمـده بود صدای روحنوازش غـم از دلم میبرد اگرچه کوه غمی روی دوشم آمده بود دلم چو محمل من روشن است میدانم صدا صدای حـسین من است، میدانـم هلال یکشـبهٔ من که روبـروی مـنی! که آگه از دل تنگ و بهانهجـوی منی! خوش است گرد ملال از رخ تو پاک کنم خدا نکـرده گـریـبـان صبـر چـاک کنم بـیا که چهـرهٔ ماهـت غـم از دلم بِـبَـرد ز مـوجخـیـز حوادث به سـاحـلم بِبَـرد شبیکه خواهـر تو در نـماز نافـله بود تو باز، گوشهٔ چشمت به سوی قافله بود چو خار، با گل یاسین سَرِ مقابله داشت سهساله دخـتر تو پایِ پُر ز آبله داشت امام آیـنهها طـوقِ گُـل به گردن داشت امیـر قـافـلهٔ نـور غُـل به گـردن داشت مصیبتی که دلِ «سَهلِ ساعدی» خون شد ز غصه نخل وفـا مثل بید مجـنون شد برای دیدن ما صف نمیزدند ای کاش میان گریهٔ ما کـف نـمیزدند ای کاش کویر، نورِ تو را دید و دشت زر گردید سـر تو آیـنـهگـردانِ طشت زر گـردید الا مـســافـر سـر نـیِزه ها و دِیْــر بـیـا مُـصـاحـب دل زینب! سـفـر بخـیـر بیا اگر چه آیتی از دلـبریست گـیـسویت چه روی داده که خاکستریست گیسویت؟ سکـوت در رَبَـذه از ابیذران هـیهات لب و تلاوت قـرآن و خیـزران هیهات خـدا کـند پس از این آفـتاب شـرم کـند عطش بنوشد و از روی آب شـرم کند سـتارهای پس از این اتـفـاق سـر نـزند «شفق» نتابد و ماه از محاق سر نزند
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در شهر شام
بیتو چه سَخت میگذرد روز و ماهها بسـتـه شـده مـسـیـرِ گـلـویـم به آههـا ما و اسارتی که کسی در زمان ندید افـتـادهایـم دسـتِ هـمـین دل سـیـاهها در کاروانـسرای خـرابی نشـسـتهایم آب از خـجـالـتـیـم هـمـه از نـگـاهها عبّاس را بگـو که دَمی دیـده وا کـند تا بنـگـرد به حـالـتِ ایـن بـیپـنـاهها در انـتـظـارِ ضـربـۀ سـیـلیِ دیگرند وقتی که می خـورند زمین بیگناهها با دَف نَمَک به زخمِ دلم بیشتر زَنَند رَقّـاصههـای شـهـرِ سِـتَم بـینِ راهها
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در شهر شام
هی از این نیزه به آن نیزه مکانت دادند کوچه کوچه به همه شهر نشانت دادند پیش چشمان من از نی که زمین افتادی از روی خاک به سر نیـزه تکانت دادند هـدف سـنـگ پـرانـیّ کـنـیـزان شدهای خـوب ای قـاری من مـزد بـیانت دادند
: امتیاز
|
ترسیم وقایع و مصائب ورود اهل بیت به شهر شام
مـا پـیـروان مـکـتـب دین پـیـمـبـریـم از سوز عشق، دوست و محبان حیدریم *************** هـرگـاه غـمـت بـه سـیـنه با نـاز آیـد جـان بــر تـن غـمـدیـدۀ مـن بـاز آیـد تا صحن و رواق کـاظمینت با شوق مــرغ دل خــسـتـهام بـه پــرواز آیـد *************** آنکس که مهر، در برش از ذرّه کمتر است بر عاصیان شفیع به صحرای محشر است *************** بر مـوسـی جـعـفـر شه والا صلوات بــر زادۀ آزادۀ زهـــــرا صــلـــوات *************** آن رهبری که از همه رهبران سر است از کردگـار وارث خـتم پیـمـبر است
: امتیاز
|
ترسیم وقایع و مصائب ورود اهل بیت به شهر شام
نگاهت کار خود را کرد و بیایمان مسلمان شد تلاوت کردی و از برکت قرآن مسلمان شد حصیرِ پارهای زنجیرهای دور پایت را درآغوشش گرفت و اینچنین آسان مسلمان شد همان رقّاصهٔ کافر شنیدم سجده آورد و از اعجازت زنی از خیل بدکاران مسلمان شد تـمـام ابـرهـا پـای مناجات تو بـاریـدنـد که اشک از صورتت میریخت و باران مسلمان شد فدای خشم خاموشت! عبای صبر بر دوشت بدیها شد فراموشت! دلم حیران مسلمان شد شنیدم بیقرارت بود و هارون برکنارش کرد چه کردی با دلش آقا که زندانبان مسلمان شد تداعی کرد دستِ بستهات داغِ اسارت را در و دیوارِ زندان از غمی سوزان مسلمان شد!
: امتیاز
|
ترسیم وقایع و مصائب ورود اهل بیت به شهر شام
دورشان هلهله بود و خودشان غرق سکوت «ساکنان حرم ستر و عـفاف ملکـوت» شام ای شام! چه کردی که شد انگشت نما کاروانی که فقـط دیده جلال و جـبروت نیـزهای رفـته به قـد قـامت سرها بـرسد دستها بسته به زنجیر ولی گرم قـنوت شهرِ رسوا، به تـماشای زنان آمده است آه! یک مرد ندیده است به خود این برهوت «آسـمان بار امـانت نـتـوانست کـشـید» کاش باران برسد، یوْمَ وُلِـد، یوْمَ یـمُوت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سر مطهر برادر در شام
با خودش میبرد این قافله را سر به کجاها و به دنبال خودش این همه لشکر به کجاها کوفه و شام و حلب یکسره تسخیر نگاهش دارد از نـیـزه اشـارات مکـرّر به کجاها سوره کهف گل انداخته این بار و زمین را میبـرد غـمـزۀ قـرآنـی دیگـر به کجاهـا بر سـر نـیـزه تجـلّیِ سر کیست؟ خـدایـا! پَـر زد از بام افـق نیـز فـراتـر به کجاها بین خون گریه، پیام آور خورشید صدا زد میروی با جرس شوق، برادر! به کجاها؟! شب گرگ است و شقاوت، شب سیلی به شقایق تو گل انداختهای در شب خنجر به کجاها چه زبون است یزید و چه حقیر ابن زیادش شهر را میکشد این خطبۀ محشر به کجاها جشن خصم تو پیاپی به عزا شد بدل آنجا تا که انداخت نگاه تو به کاخش گسل آنجا
: امتیاز
|
مناجات با سیدالشهدا علیه السلام و ورود اهل بیت به شام
کاسۀ چـشم مـرا از آب زمـزم پُـر کـنید کـاسۀ خـالی من را نیـز نـم نـم پُـر کـنید من به اینکه روز و شب اینجا بیایم دلخوشم راضیام این کاسه را هر بار، کم کم پُر کنید کربلایی شد کسی که صبر او لبریز شد لطف کرده، کاسۀ صبر مرا هم پُر کنید این همان شورِ غمِ عشقِ حسین بن علی است سیـنـۀ ما را از این شور دمـادم پُر کنید شیعـیـان بـاید قـیـام دیگـری بر پا نـمود عـالـمی را از دم جـانم حـسیـنم پُـر کنید بر سر نام عـلی این جـنگها بر پـا شده هر کجا را باید از این ذکر و پرچم پر کنید زینـبش با دست بسته تا سر بازار رفت دفتر اشک مرا این بار زین غم پر کنید بعد از این دیدید اگر که خانمی خورده زمین دور او را زودتر با چند مَحْـرَم پر کنید
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در مجلس یزید
طشت، حیرت زدۀ نغـمۀ قرآن من است خیزران اشگ فشان بر لب و دندان من است دیـدۀ فـاطـمه بر چـوب تو و طشت طلا نگه دختر من بر لب عـطشان من است چوب اگر میزنی اینقدر مزن زخم زبان پای این طشت طلا فاطمه مهمان من است زیـنـبـم گر نکـند پـاره گـریـبان چه کـند نگهش بر من و بر گریۀ طفلان من است هرکه قرآن به زبان داشت لبش را بوسند چوب و جام می تو، پاسخ قرآن من است هـفـده زخـم که بر صورت من میبـینی شاهد زندهای از زخـم فـراوان من است خـیزران بر لب من میزنی و میخندی خندهات بر من و بر دیدۀ گریان من است مِی نـزن پای سـر من که پـیـمبـر ایـنجا موی خود کرده پریشان و پریشان من است مجـلـس عـیـش تو گـردیـد حسیـنـیّـۀ من بزم شادیت پُر از ناله و افغان من است اینکه میثم نفسش شعله به دلها زده است هر کلامش شرری از دل سوزان من است
: امتیاز
|
مدح و مناجات با سیدالشهدا علیه السلام در مجلس یزید
اهـریـمـنان نظر به سلیـمانیات زدنـد حتی نظر به بیسر و سامانیات زدند سنگ تو را زدند به سینه؛ ولی چه سود آن سنگ را دوباره به پیشانیات زدند قـرآن رحـل نـیـزه! بـگـو نهـروانـیـان یک سنگ نیـز بر لب قـرآنیات زدند حـتی تـن رسـول خـدا تـیـر میکـشیـد وقتی که تـیـر بر دل نـورانیات زدند جـمـعـی ز خـانـوادۀ ابـلـیـس بـودهانـد با این همه تـشر به مسلـمانیات زدند سردرگـمـم ز کـار مورخ، مگـر ز تو حرفی نبود، حرف ز عطشانیات زدند افسوس ای بریده گلو! از نفاق وجهل مهر سکوت را به سخـنـرانیات زدند
: امتیاز
|
زبانحال امام سجاد علیه السلام در ورود اهل بیت شام
شامیان! من داغدارم، هلهـلـه کـمتر کنید خـارجـی نـه! زادۀ پـیـغـمـبرم باور کنید کف زدن پایِ سر فرزند زهرا خوب نیست نامسلمانان! حـیا از دخت پیـغـمـبر کـنید با چه جرمی عمه ام را پیش چشمم می زنید؟ نه حیا از فاطمه، نه شرم از حـیدر کنید گشته جای شیر جاری اشک از چشم رباب جای خنده، گریه با آن مهربان مادر کنید میـهـمانم، زادۀ پـیـغـمـبـرم، آیـا رواست جای عطر گل، نثارم خاک و خاکستر کنید؟ این سر ریحانـۀ زهـراست بر بـالای نی از چه رو با خنده استقبال از این سر کنید کوچه کوچه سنگ بگرفتید جای گل به دست تا نـثـار فـرق مـجـروح عـلی اکـبر کنید زخم زنجیر مرا دیـدید و خـنـدیـدید بـاز شادمانی پـای اشک عمه ام کـمـتـر کـنید فاطمه با ماست ای نامردﹾ مردم! کِی رواست رقص پای گریـۀ صدیـقـۀ اطـهـر کـنید؟ شیعیان با شعر "میثم" در غم ما اهل بیت دیده را لبریز از خون، سینه پر آذر کنید
: امتیاز
|
مصائب ورود اهل بیت به شام
شـام بـلا تـیـرهتر از شـام بـود آل رســول و مــلاءِ عـام بــود خنده و رقص و کف و دشنام بود فـرق سـر و سنگ لب بام بود سلـسـلـه و عـتـرت شـیـر خـدا صوت حجاز و سر از تن جدا تار و نی و بَربَط و مضمار و چنگ سینـۀ آیینـهدلان چنـگ چنـگ روی خداوند ز خون گشته رنگ زخم زبان، زخم جگر، زخم سنگ حمله به هر طایرِ سرگشته بود زینب مظلومـه سپر گـشته بود کوچه به کوچه است محیط بلا آل مـحــمّـد هـــمــه در ابـتــلا شـام شـده سختتـر از کـربـلا میرسد از چار طرف این صلا روسیهی سنگ دلی جارچیست جار زند این سر یک خارجیست اهـل عـزا شـام چـراغـان شده مـشعـل آن رأسِ شهـیدان شده شهـر پـر از جـلـوۀ قـرآن شده سـنـگ نـثـار سرِ مهـمـان شده سکـیـنـه و فـاطـمه را میزنند فاش بگـویـم، هـمه را میزنند زلـزله در عـرش برین اوفـتاد شـعـله بـه آیات مـبـین اوفـتـاد چون تن پاکش که ز زین اوفتاد سر ز سـر نی به زمین اوفتاد آنکه به حبلش دو جهان چنگ زد پیـرزنی بـر سـرِ او سنگ زد حملـه بـه آل اشرف الناس بود نه شرف و رحم نه احساس بود سنـگ بـلا جـای گل یاس بود بـر سـر نیـزه سـرِ عبـاس بود زخـم پیاپی بـه جـگـر میزدند سنگ بر آن قرص قمر میزدند ز آتش غم سوخت سراپای من نالـه زند شعلـه ز اعضای من وای من و وای من و وای من ساز و نی و گریۀ مولای من! چنگ و دف و دیدۀ گریان کجا؟ بـزم مـی و آیـۀ قــرآن کـجــا؟ رفـتـه فرو در جـگـرم خـارها کـاش شـود پــاره دلــم بـارهـا عـتـرت پـیـغـمـبـر و بـازارها بــر ســرشــان آمــده آزارهــا لاله کـجـا آتـش صحـرا کـجا؟ شام کجا یـوسف زهـرا کـجـا؟ این غم جانسوز که فوق غم است شعلۀ نــاری بـه دل عالم است سوخته از آن جگـر میثم است هر چه بگریند برایش کم است ایـن سخـن سـیـد اهـل ولاست شام بلا سختتر از کربلاست
: امتیاز
|
مصائب ورود اهل بیت علیهم السلام به شام
در واژههای شعر تو دیدم وقـار را حُجب و حیـایِ فاطمی این تـبار را با تـیغ خـطبه فاتح صفـین كوفـهای مولا سپرده دست شما ذوالفـقـار را در اوج بیكران خودت مست میكِشی هـفـتـاد و دو ستـاره دنـبـالـه دار را درس حجاب میدهد این آستین شرم معـنـا كـنـید روسـری وصله دار را با واژههای هیزم و مسمار و شعلهها آتـش زنـیــد مـسـتـمـع بـیقـرار را خانم اگر اشاره به طشت طلا كـنید خون گریه میكنیم خزان تا بهار را چشمت به غیر چشم حسینت ندیده است دیدی كـنار طشت، بساط قـمـار را زینب كجا و مجلس نامحرمان كجا از دست دادهام به خـدا اخـتـیـار را این بوی سیب چیست؟ دوباره گرفتهای بر روی دست پیـرهن شهـریـار را اكسیر اشك روضهتان مس طلا كند وقتش رسیده است بسنجی عیار را
: امتیاز
|
مصائب ورود اهل بیت علیهم السلام به شام
وقـتی برای عـشق انگـشـتر نـمانده يعنی كه عـباس و علی اكـبر نمانده حـالا تويی بانو نـبـردت فـرق دارد اين بيشۀ خونين كه بی حيدر نمانده با خطبهات از جا بكن اين قلعه را تا قـوم يهـودی حس كند خـيـبر نمانده طوفان شد و پيچيد بانگت بين مردم آيـا كـسـی با آل پـيـغـمـبـر نمـانـده؟ جاي تعجب نيست بعد از خطبههايت دنـدان برای صورت يك سر نمانده یک سر که روی آبـشار گـیسوانش جز لخته های خون وخاکستر نمانده امّا تو دريـا باش در دشتی کـویری جـز تو برای دين دگر يـاور نمانده حتّی اگر در ذهنتان هر روز و هر شب جز خاطـرات آن گـل پـرپر نمـانده هر شب شما در خواب هم ميبينی انگار چيزی به وصل حنجر و خنجر نمانده حـالا تویی بانو نـبـردت فـرق دارد حالا که عباس و علی اکبر نمانده...
: امتیاز
|
مصائب ورود اهل بیت علیهم السلام به شام
سورۀ مستـور روی نیزهها میبینمت آیۀ و الطور روی نیـزهها میبیـنـمت منبر و رَحلت چه شد؟ ای زادۀ ختم رسل قاری مشهور! روی نیزهها میبینمت چشم کور شام را مبهوت نورت کردهای نور ربُّ النور روی نیزهها میبینمت نیزه ازخون گلویت جرعهای زد، مست شد ساقی پُر شور روی نیـزهها میبینمت زینـبم، مـوسیِ شـبگرد بـیابـان غـمت شمس کوه طور روی نیزهها میبینمت
: امتیاز
|